در روزگارانی که می زیستم، ایمان داشتم به رخوت هوهوی جغدها
وقتی از آخرین درخت خانه پدربزرگ، آخرین انار هم روی زمین افتاد زمستان بود صدا هم در آن خانه ی لعنتی بچگی هایم پیچید آن هم برای آخرین بار صدا هم مُرد . و من این را فهمیدم
سراغ کودکی هایم را از پدبزرگ نگرفتم .! و دیگر حتی برای مادربزرگ هم آن بچه شیرین و دوست داشتنی نبودم تقدیرم این بود چیز دیگری باشم !!
وسوگند به همان تاریکیِ بینهایتی که از چشم های تو به من به ارث رسید
من هنوز هم در حسرت چیزهایی ام که از دست داده ام
و تو تنها کسی هستی که تمام خاطراتم را در خودت بارور کرده ای !
تو تمثیلی از کودکی های من هستی حتی وقتی خودم را به یاد نمی آورم
تو از من بیشتر شبیه من هستی
تو ,هم ,آخرین ,هستی ,خانه ,های ,از من ,تو از ,که از ,من بیشتر ,من هستی
درباره این سایت